خبرگزاری کرمان امین
پایگاه خبری اجتماعی و فرهنگی

میرزاآقاخان، ساعدی، سعدی و باقی قضایا

کرمان امین – محسن قائمی؛ اهل خبر می‌دانند که چند روز پیش رفتار شنیع یک سلطنت‌طلب، بسیار خبرساز شد و اهالی فرهنگ و ادب را رنجاند. قصه از این قرار بود که این فرد در فرانسه و در قبرستان مشهور پرلاشز، بر سر مزار غلامحسین ساعدی، نمایشنامه‌نویس فقید ایرانی رفته و به بهانه گریش‌های سیاسی چپِ او، روی قبرش ادرار کرده بود. مهم‌ترین نکته این رخداد واکنش قریب به اتفاق فرهنگ‌دوستان به این قضیه بود، طیف وسیعی از مردم، از همفکرانش تا مذهبی‌ها، به این دلیل که دل در گرو فرهنگ و ادب این مرز و بوم داشتند، واکنش نشان دادند؛ چرا؟ به یک دلیل ساده: این‌که ساعدی داستان‌نویس و نمایشنامه‌نویس بزرگی بوده، حالا بر فرض این‌که موضع‌گیری سیاسی اشتباهی نیز داشته است [که به نظر شخصی من داشته است] این مسئله بر آن هنرش سایه نمی‌افکند؛ موضوع خیلی ساده است، اگر خدای نکرده شما بیماریِ مربوط به قلب داشته باشید و حاذق‌ترین پزشک قلب که در عین حال بداخلاق‌ترین یا مثلاً بدچهره‌ترین یا بدبین‌ترین نیز هست، در دسترستان باشد، بدیهی است ایرادات او را نادیده می‌گیرید و بخاطر مهارتش در طب به پیشش خواهید رفت؛ گو این‌که بسیاری از علمای دینی ما [همچون علامه طباطبایی] زیر تیغ جراحی غیرمسلمانان رفته‌اند و این امر بسیار بدیهی است.

کار آن فرد نادان غلط اندر غلط بوده است، چون برای هدفی از اساس غلط [سلطنت‌طلبی] و با قضاوتی غلط، به یکی از بزرگترین ادیبان معاصر این مرز و بوم اهانت کرده بود.

مسئله این است که نفس کاری که با ساعدی شد -نه از نظر سازوکار، بلکه از نظر هدف و جنس قضاوت- شبیه به کاری است که همشهریان ما راجع به همشهری‌شان میرزاآقاخان بردسیری می‌کنند*؛ همه خدمات و دلایل جاودانگی‌اش، و به قول شیخ اجل، نکونامی‌اش را نادیده می‌گیرند و با ذره‌بین به دنبال عیب و ایراداتش می‌گردند. این چنین‌اند این جماعت و جالب آن‌که مهم نیست با کدام دستاویز و ایده و تفکر، وقتی ناعادلانه و لجبازانه قضاوت کنید، نتیجه یکی است.

نام شیخ اجل، سعدی به میان آمد. همو که فرمانروای بلامنازع مُلک سخن است اما از شما چه پنهان کلی هزلیات با کلمات مستهجن دارد؛ اگر با همین دست فرمان به قضاوت‌کردن ادامه دهید، همین روزهاست که سعدی‌سوزان راه بیندازید و هر روز به این دقع حداکثری و جذب حداقلی‌تان بیفزایید.

* این تحلیل در خلال گفتگویی با دوستِ عزیز، حمیدرضا جانِ احمدی به دست آمد و حق بود که نامی از او بیاورم.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.