دلال شو عزیز!
در باب اقتصاد دلال پرور
کرمان امین-محسن قائمی؛ این روزها دو لبه قیچی روی گردنِ ایرانیان فشار میآورد؛ یکی کرونا و دیگری فشار اقتصادی، میخواهم در این نوشته نکاتی درباره لبه دوم این قیچیِ لاکردار خدمتتان عرض کنم.
در ادامه این مطلب، موقعیتهایی ترسیم شده است که آنها، هیچکدام کاملاً ساخته ذهن من نیستند. آنها برپایه تجربههای واقعی من یا اطرافیان من هستند و احتمالاً شما یا اطرافیانِ شما هم در این ماهها، موقعیتهای مشابهی داشتهاید.
۱. یکی از آشنایان، پنجاه میلیون تومان پول داشت و میخواست طبقه بالای خانهاش را برای خانواده سه نفره پسرش، سرپناهی بسازد؛ پسر اما پدر را منع کرد و اجازه خواست که مدتی پس انداز کند و پول روی آن پول بگذارد و زمینی بخرد، لابد میخواسته مستقل باشد و یا مزاحم پدر نباشد؛ اکنون یک سال از آن ماجرا گذشته، آن پدر و پسر پولشان را با هزار بدبختی صد و ده میلیون کردهاند اما… اما حتی در بدترین نقطه شهر زمینی حتی با کوچکترین ابعاد ممکن، کمتر از دویست و پنجاه میلیون تومان پیدا نمیشود. پسرِ پشیمان، از پدر خواهش کرده که همان نقشه سالِ پیش را عملیاتی کند و بالای خانهاش، طبقهای بسازد اما… اما سالِ گذشته با پنجاه میلیون حداقل پنجاه درصد کار پیش میرفت اکنون اما تنها پول آهنِ ساختمان صد و چهل ملیون تومان شده است. آن پدرِ شریف اگر پارسال دلار، طلا یا هر زهرمار دیگری خریده بود، حداقل ارزش پولش را حفظ کرده بود. از این قصه ندایِ رسایی به گوش میرسد: دلال شو عزیز، دلال شو عزیز!
۲. این موقعیت ادامه موقعیت قبلی است؛ همان پدرِ شریف فهرستِ آهنآلاتی را که لازم داشته، از استادکار میگیرد، گویا تعداد میلگردهای لازم ۶۴ تا بوده و مرد به خاطر سوی کمِ چشمش ۲۴ میخواند. دو روز بعد وقتی متوجه اشتباه میشود، میرود که چهلتای مابه التفاوت را بخرد مقدار قابل توجهی گران شده بودند. باورتان میشود؟! تاوان یک اشتباه خواندنِ ساده چقدر سنگین شده است! و باز همان صدای ملکوتی: دلالشو عزیز…
۳. در حال صحبت با فردی بودم که بسیار مدعی رفتار عاقلانه و هوشمندانه است؛ بحث طلا و دلار و اقتصاد و سودِ دلالی و… شد. مرد، به چشمان من خیره شد و گفت در ایران درس خواندن کار احمقهاست. در طول این یکی دو دهه درس خواندنم، کسان زیادی به طعنه گفته بودند که بیهوده است، اما تاکنون کسی این چنین به صراحت و رو در رو زحماتم را حماقت نپنداشته بود، همان مرد برای دانشآموزان نسخه میپیچید که هرکدامشان که زرنگ باشند باید بلافاصله بعد از دیپلم وارد حوزه دلالی شوند؛ بله! دلالشو عزیز، دلالشو عزیز…
۴٫ یکی از نزدیکان به شدت اعتقاد داشت که تحت هیچ شرایطی وارد بازیِ خرید و فروش طلا و دلار و زمین و… نمیشود. معتقد بود هرکدام از ما که وارد این بازی شویم یک قدم اقتصاد نیمهجان مملکت را به مرگ نزدیکتر کردهایم. وقتی ماجرای بورس رونق گرفت، خیلی خوشحال بود و میگفت بالاخره یک راه قانونی و حلال برای حفظ ارزش پولش پیدا کرده است، چه دردسرتان بدهم؟! از مرداد تا حالا سرمایهاش بیش از پنجاه درصد کاهش پیدا کرده و دلالشو عزیز، دلالشو عزیز…
۵. این قصه عامتر است: مسئولین برای مهار قیمت خودرو راه جالبی یافتند، گفتند محصول دو کارخانه عزیزدردانه را از طریق قرعهکشی، با قیمت واقعی به مصرفکننده واقعی میرسانیم. آنها کاملاً و رسماً میدانستند و میدانند که قیمت کارخانه تا قیمت بازار حداقل صد میلیون تفاوت دارد، به جای این که ببینند منشأ این اختلاف کجاست و این مابهالتفاوت به جیب چه کسانی میرود و قیمت کارخانه و بازار به هم نزدیک کنند. قرعهکشی راه انداختند و حالا مردم هر دفعه با ده، پانزده شماره ملی و شماره گواهینامه ثبت نام میکنند، بلکه برنده شوند و با فروش در بازار آزاد، صد ملیونی به جیب بزنند، به نظرتان این راه حلِ هوشمندانهِ دلالپرور، زیبا نیست؟! از این راه حل چه صدای ملکوتی به گوش میرسد جز دلالشو عزیز، دلال شو عزیز
۶٫ شما هم مثل من میتوانید دهها موقعیت این چنینی مثال بیاورید. من اقتصاددان نیستم که بتوانم علت این رخدادها را تحلیل کنم و ببینم تقصیر کیست و از کجا آب میخورد، اما چیزی که هر ایرانی این روزها با گوشت و پوست و استخوانش حس میکند این است که اگر میخواهی در این اوضاع اقتصادی، سرِ پا بمانی، چارهای نیست جز دلال شدن، در واقع این ساختار اقتصادی به شدت همه را به دلالی دعوت میکند و آیا کسی هست که مقاومت کند؟! اجازه دهید یکبار دیگر این شعر را که استاد فقید، شجریان، خوانده است، مرور کنیم:
همراه شو عزیز، همراه شو عزیز
تنها نمان به درد، کاین درد مشترک
هرگز جدا جدا، درمان نمیشود
خدا به هممون کمک کنه تا راه درست رو در پیش بگیریم.
خدا به همه ما کمک کنه تا راه درست رو در پیش بگیریم.