یک اثر هنری آبرومند

درباره نمایشِ «منش چینی»

کرمان امین – محسن قائمی؛ عصر چهارشنبه به همراه جمعی از اهالی تئاتر شهرستان بردسیر به تماشای نمایش «منش چینی» به نویسندگی «امیرحمزه حیدری» و کارگردانی «محمد ترابی‌نژاد» نشستیم. به دلایل مختلف، اخیراً در تماشای نمایش‌ها محدودیت دارم و پس از بررسی‌های مختلف، نمایشی را برای دیدن انتخاب می‌کنم؛ «منش چینی» پر از دلیل برای دیدن بود و انتخاب شد. من از انتخابم راضی هستم و دلیل اصلی آن یکدستی چشمگیر در متن، شگردهای کارگردانی، بازی‌ها، طراحی صحنه، طراحی لباس و گریم بود. قبل از شروع این نوشته توصیه می‌کنم اگر اثر را ندیدید، ابتدا به تماشای آن بنشینید و بعد نوشته پیش رو را بخوانید.
در واقع تیم اجرایی، آن‌چه را که زیرپوست متن می‌گذشت، به خوبی درک کرده بودند و بر جانشان نشسته بود. در این نوشته سعی می‌کنم نمادهایی را که به زعم خود، در این نمایش فهمیدم، توضیح دهم و آن یکدستیِ مورد ادعایم را اثبات کنم.
متن به شدت تن به بازخوانیِ مارکسیستی می‌دهد، سه دوست ده سال با هم زندگی می‌کنند، یکی برای مابقی کار می‌کند و نه تنها احساس مظلومیت ندارد که به خاطر حادثه‌ای دائماً مورد شماتت آن دو قرار می‌گیرد. احساس گناهی که اجازه تفکر و درکِ ظلمی را که به او روا داشته شده، از او گرفته است. او طی این ده سال کار کرده و کمترین سهم به خودش رسیده. از طرف دیگر همواره از سوی صاحب‌کارهایش نیز جفا می‌بیند و مجبور به تغییر شغل است.
وضعیت آن دو اما کاملاً متفاوت است، یکی بیکار و تنبلی است که سال‌ها ایده‌های شغلی در ذهن می‌پروراند و هیچ‌کدام را عملی نمی‌کند، آن دیگری با زیستِ مالیخولیایی خود، به همه‌چیز نگاه فانتزی دارد و البته وجه اشتراک هر دو مفت‌خوری است.
نمایش بعد از توصیف مختصری از موقعیت و شخصیت‌ها، بزنگاهی را مطرح می‌کند که طی آن، دو مفت‌خورِ قصه یکی از توهمات خود را جدی می‌گیرند و آن قدر پیش می‌روند که اساساً هویتِ آن رفیقِ زحمت‌کششان را زیر سوال می‌برند. طی این فعل و انفعالات، مردِ زحمت‌کِش به کلاه گشادی که در طول این ده سال بر سرش رفته واقف می‌شود و البته که سیستم حاکم بر جامعه قصه، که آن دو تنها عناصری از آن سیستم محسوب می‌شوند، این آگاهی را برنمی‌تابد و دست به حذف مردِ زحمت‌کش می‌زند.
آن‌چه تا الان عرض شد، پرداختن به المان‌های کارگری در متن بود. در حوزه طراحی صحنه، مخاطب یخچالی را در مرکزِ ثقل صحنه می‌بیند که مجبور است در پیش‌زمینه همه رخدادها آن را تحمل کند و چه نمادی می‌تواند به عنوان نشان‌دهنده مادیات، بیشتر از یخچال کارکرد داشته باشد؟ هم انتخاب این ابزار و هم جایگذاری آن به شدت هوشمندانه است. مابقی طراحی صحنه هم بدونِ برجستگی بیهوده، و در حالتی مناسب و به اندازه از مینی‌مال، در خدمتِ پیشبرد قصه هستند.
گریم و طراحی لباس، بسیار کاربردی است، مردِ زحمت‌کش کچل است، معمولی است و قیافه‌ای نزدیک به همه قشرِ زحمت‌کش جامعه دارد. نمونه تمام عیار یک کارمندِ استثمار شده. آن دو اما مدلِ موی خاص دارند، خاص لباس پوشیده‌اند کمی در گریمشان اغراق دیده می‌شود و گمانِ خاص بودنشان با این طراحی لباس و گریم کاملاً القا می‌شود، یک تفاوتِ ظاهری که البته فقط ظاهری است و در عمل و در عمقِ وجودشان به یک میزان کودن و البته سوءاستفاده‌گر هستند.
در حوزه کارگردانی، به نظر می‌آید تمام تلاش کارگردان، محو کردن خطوط میزانسن، دور شدن از فضای تئاتریکال و نزدیک شدن به اصل زندگی است [به جز در یکی از وسط صحنه‌ها که راجع به آن توضیح خواهم داد.] در واقع نرمی حرکات روی صحنه، هماهنگی مابین طراحی‌ها و بازی‌ها و مواردی از این دست مهمترین اهدافی بودند که کارگردان برای خود تعریف کرده بود و از عهده آن نیز برآمده بود.
با توجه به شناخت قبلی از بازیگران، توقعِ من بازی تکنیکی و یکدست از آنان بود. وقتی کار را دیدم این توقع من برآورده شد، علاوه بر آن، درکِ درستِ بازیگران از شخصیت‌ها نیز قابل ستایش بود؛ تنها چیزی که در حوزه بازی می‌توان روی آن انگشت گذاشت، تأثیر تجربیات کارگردانی هر سه بازیگر در مقاطعی از بازی‌شان بود؛ مسئله‌ای که گاهی آن‌ها را از عالمِ شخصیت به بیرون پرتاب می‌کرد؛ البته خیلی زود برمی‌گشتند، اما باز هم قابل رویت بود.
آن‌چه که در این نمایش آزاردهنده محسوب می‌شد، تصمیم عجولانه گروه اجرایی راجع به وسط صحنه‌ها بود. من نمی‌دانم که توضیحاتی که در وسط‌صحنه‌ها ارائه می‌شد در متن قید شده یا نه، البته بعید می‌دانم و گمانم آن است که تیمِ اجرایی بابت نقد کارهای قبلی‌شان، خواستند تسویه‌حسابی با منتقدان داشته باشند، اخر کارِ به این عزیزی مگر جای تسویه‌حساب است؟ آن هم به‌گونه‌ای که کاملاً در تضاد با آن همه یکدستی زیبا بین عناصر مختلف اثر است. می‌خواهید تسویه حساب کنید پُست اینستاگرامی و ستون مجله جای مناسبش است نه وسطِ صحنه کاری که اساساً حرفش و هدفش چیز دیگری است. ایده خیلی نچسبی بود این وسط‌صحنه‌ها
روی هم رفته بهترین توصیفی که می‌شود از «منش چینی» داشت، آن است که مخاطب با یک اثر آبرومند روبه‌روست. اثری که به مخاطبش احترام می‌گذارد و او را دستِ پر از سالن بدرقه می‌کند.

*عکس از عکاس برجسته، سیدعلی حسینی است

تئاترنقدنمایش
Comments (0)
Add Comment