کرمان امین – محسن قائمی؛ تیفون نمایشی است که تا هشت اردیبهشت هر شب ساعت هفت در سال مجموعه تئاتر شهر کرمان به صحنه میرود. کارنامه محمدکاظم دامغانی، کارگردان این اثر، نشان دهنده مسیر خاصی است که او برای تجربههای نمایشیاش در نظر گرفته و افرادی که از چند و چون تئاتر کرمان آگاهند، آثار دامغانی را با این آمادگی ذهنی میبینند. نمیتوان با قطعیت راه او را منحصر بفرد و یا تجربهای کاملاً نو در نظر گرفت اما همین ایجاد پیش فرض ذهنی برای مخاطب، نشانهای از روشمند بودن آثار اوست.
قبلاً نوشتهام که در نقد یک اثر، دو روش را میتوان درپیش گرفت؛ اول نقد سبک کلی آن اثر و دوم تبیین میزان موفقیت یک اثر در سبکِ انتخاب شده. راه اول نقد را به سطح یک اظهارنظر سلیقهای تنزل خواهد داد، چرا که در حال حاضر بر همه روشن است که هر سبک و نگاهی به مقوله تئاتر حق دارد در معرض انتخاب به وسیله مخاطب قرار گیرد و این که بگوییم این سبک کار تئاتر درست نیست یعنی چون ما آن را دوست نداریم، حق تجربهاش را از سازندگان و مخاطبان سلب میکنیم و این صحیح نیست. بنابراین آنچه که در نوشتن درباره آثار هنری مدنظر من است، شیوه دوم یعنی نگاهِ درون سبکی است. اما اگر بخواهم خلاصه و بدون توضیحِ دلایلم، تکلیفم را با سبک دامغانی مشخص کنم این است که در سلیقه من نیست و اگر بخواهم زمان و هزینهای برای تولید تئاتر صرف کنم قطعاً انتخابم این سبک کار نخواهد بود.
اما «تیفون» به نظر قدم رو به جلویی برای کاظم خان دامغانی محسوب میشود به این دلیل که او در کار قبلیاش «جابهجا» آنقدر غرق در ایدههای بلندپروازانهاش شده بود که کمتر ارتباطی بین اثر و مخاطب را برنمیتافت و به مثابه بیتِ مشهور «من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر // من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش» مخاطبانش را بیدستاورد و خسته از تلاش برای رسیدن به چیزی (هرچیزی، نه لزوماً معنا) به بیرون از سالن هدایت میکرد. در تیفون اما ماجرا متفاوت بود و چه دامغانی بخواهد و چه نخواهد، چیزی میان اجراگران و مخاطب منعقد میشد. به نظر من این پیوند مبارک سه محور اساسی داشت که طبق این سه محور نوشته را پیش خواهم برد: ۱٫ شخصیتها ۲٫ موسیقی ۳٫ بازیگری
الف) شخصیتها
در تیفون ما با چند شخصیت تیپیکال کلیشهای مواجه بودیم که بعد از مرحله معرفی (که چند دقیقه بیشتر طول نمیکشید) حدِ وسط مخاطبان آنها را می فهمیدند: تیپهای نشان دهنده «منبع قدرت»، «خیر»، «شر» و «انسان» این تیپها بارها و بارها در قصههای مختلف تکرار شدهاند و ذهن مخاطب کاملاً با آنها آشناست؛ برای نمونه «پینوکیو». یکی از برگ برندههای کاظمخان دامغانی شیطنتهایی است که او در این تیپها انجام داده شیطنتهایی که شاید با هدف آشنایی زدایی از ذهن مخاطب طراحی شده بودند اما نتوانستند آن ساختمان قدرتمند شکل گرفته در ذهن ما را بلرزانند و به جای آن، کارکردی دیگر یافتند که بهتر هم بود: شیرین و خواستنیتر کردن آن تیپها؛ درست مثل پینوکیو! نیروهای خیر و شر را مرور کنید. در پینوکیو «نیروی هدایتگر خیر» جوجه اردکی است و «نیروی شر» روباه و گربهای مکار. در کار دامغانی «نیروی خیر» مردِ زننمای طنازِ خنگی است در مقابل «نیروی شر» که زنی عصبانی، متکی بر قدرت بدنی و کمی عاقل است. «منبع قدرت» نیز جایزالخطاست، گاهی کم قدرت است و بعضاً عصبانیتهایی از نوع «هاردی» دارد: خنگِ خودعاقلپندار! این ویژگیها و چیزهایی شبیه به آن، شخصیتهای دامغانی را خواستنی میکند و نه تنها ارتباط را دچار سردرگمی نمیکند (که لابد کاظم آرزویش را داشته!) بلکه اتفاقاً تسهیلگر ارتباط میان کار و مخاطب هستند.
ب) موسیقی
ارتباط “توفان” شکسپیر و “تیفون” دامغانی بسیار کمرنگ است؛ به طوری که اگر در تبلیغات قید نمی شد “برداشتی آزاد از…” اتفاق خاصی رخ نمی داد؛ اما شاید یکی ازعلل قید این جمله، بهانه برای انتخاب “بومِ خاص” بوده باشد. یعنی چون جغرافیای توفان شکسپیر جزیره و ساحل است، دامغانی توانسته از بوم ِ ساحلی جنوب ایران استفاده کند و خیلی زیرکانه هم استفاده کند. اما نکتهای را نباید فراموش کرد و آن این که گاهی احاطه موسیقی به حدی بود که به درام می چربید. یعنی گویی ما به یک کنسرت موسیقی همراه با حرکات موزون رفته ایم؛ به نظرم چون این جذابیت موسیقی به مذاق تیم اجرایی خوش آمده بود، در پایان کار دیگر رودربایستی را هم کنار گذاشتند و رسما آهنگی نواخته و ترانهای خوانده شد. درواقع موسیقی از دلایل ارتباط مخاطب با کار بود، اما در بعضی مواقع دیگر موسیقیِ تئاتر نبود و هویت مستقل مییافت. این لزوما بد نیست اما نباید این موفقیت را پای حسابِ تدابیر دراماتیکِ کار نوشت.
ج) بازیگری
واضح است که طراحی شخصیتها که در بخش اول توضیح داده شد، با آنچه که در این بخش عرض میکنم متفاوت است؛ اینجا اشاره من به مهارت بازیگری بازیگران است که همگی در سطح خوبی قرار داشتند و انصافا بارِ عظیمی از لذتبخش بودن اثر را بردوش میکشیدند. من در مقابل زحمت همه بازیگران و به ویژه دو بازیگر مرد سر تعظیم فرود میآورم.
اما نکته پایانی آنکه کاظم جانِ دامغانی در بُعد طراحی و کارگردانی تلاشهایی داشت که میتوان راجع به آنها نیز سخن گفت، اما متن را طولانی میکند و فقط به دو نکته اشاره میکنم اول آنکه دامغانی دائم تلاش میکرد به دستاوردهای برساخته اثر (مفاهیمِِ، خرده روایتها و…) خیانت کند. یعنی اجازه ندهد یک مفهوم منعقد شده در ذهن مخاطب رسوب کند و دائما ما با چرخه تولید و نقضِ مفاهیم سروکار داشتیم، این تمهید (باز هم به گمانم خلافِ هدف کارگردان که لابد دوست نداشته فضای ابهام آلوده اثر را از بین ببرد) اثر را جذاب و به مخاطب نزدیکتر کرده بود. نکته دوم آنکه بعضی تمهیدات فرمی کار کمی زیاده روی بود. مثلا ورود خود کارگردان و ارتباطش با بازیگران (که میتوان همان اتصال کوتاه پست مدرنیستی تلقی اش کرد) در کار نمینشست و قابل حذف بود.
در پایان باید به کاظم دامغانی و تیمش خسته نباشید گفت. همان گونه که ابتدای این نوشته ذکر شد، این کار در مقایسه با اثر قبل او قدم رو به جلویی محسوب میشود.