خبرگزاری کرمان امین
پایگاه خبری اجتماعی و فرهنگی

نشستن پای حرفِ شهیدایِ شهر

چکیده ای از تجربه شش ماه مصاحبه درباره شهدای بردسیر

کرمان امین – محسن قائمی؛ از ابتدای مردادماه امسال، به پیشنهاد یکی از دوستان پروژه‌ای را تحت عنوان «جمع‌آوری خاطرات شهدای شهرستان بردسیر» عهده‌دار شدم. این فعالیت زیرمجموعه کار عظیم «جمع‌آوری خاطرات ۶۵۰۰ شهید استان کرمان» است که ذیل دومین کنگره یادواره شهدای استان کرمان انجام می‌شود. در این پروژه، تعداد شهید هر شهر طبق تعداد مزار شهدا محاسبه می‌شد. طبق این معیار بردسیر حدود ۱۷۳ شهید دارد و ما توانستیم به لطف خدا در ۲۲ بهمن برای همه این شهدا مصاحبه تهیه کنیم.

این نوشته یک گزارش اداری نیست. تنها می‌خواهم آن‌چه را که طی بیش از هشت هزار و پانصد دقیقه مصاحبه با بیش از پانصد و پنجاه نفر از متربطین با شهدا (خانواده، دوست، همرزم و…) دستگیرم شده، با شما به اشتراک بگذارم. قطعاً این یک برداشت شخصی است و هرکدام از تیم چهار نفره گروه ما می‌تواند تجربه متفاوتی ارائه کند.

هیچ دو انسانی را نمی‌توان کاملاً شبیه به هم دانست و شهدای شهرم بردسیر نیز از این قاعده مستثنی نیستند. برخی جبهه رفتن‌شان در امتداد فعالیت‌های انقلابی‌شان بوده، برخی در قالب خدمت سربازی احساس وظیفه کرده و رفته‌اند، برخی پهلوانانه هجوم دشمن غیرتشان را به جوش آورده و رفته‌اند. حتی شهیدِ عزیزی داریم، که طی یک سرنوشت درماتیک و سینمایی، رفتنِ به جبهه، شرط معشوقش بوده، او رفته به ادای شرط و دیگر هرگز برنگشته، حتی پیکرش!

شهادت برای برخی آرزو بوده، برای برخی پذیرفته شده و برای کسانی، آن گونه که به دیگران نشان می‌دادند، به دور از انتظار.

برخی در دفاع مقدس و برخی در مبارزه با اشرار و گروهی در جبهه سوریه و حین دفاع از حرم شهید شده بودند.

هنوز هم می‌توانم تفاوت‌ها را برشمارم. اما به گمانم کافی است. شاید در نوشته‌ دیگری از این تجربه شش‌ماهه مفصل‌تر سخن بگویم؛ تأکید این نوشته اما بر چیزی دیگری است؛ بر یک وجه تشابه بین قریب به اتفاق شهدای بردسیر: خدمت تا سر حد ایثارِ جان!

به استناد فایل‌های صوتی و تصویری آرشیو شده از این پروژه، بسیاری از شهدای بردسیرِ ما از همان کودکی به خدمت کردن اهمیت می‌دادند، خدمت به خانواده، اقوام، همسایه، روستا، شهر، کشور و دین‌شان. حتی رفتن‌ به جبهه و شهادت‌شان را نیز می توان ذیل همین احساس مسئولیتِ خودخواسته تعریف کرد. همان کسانی که در قالب خدمت سربازی رفتند نیز اگر این حس را نداشتند می‌توانستند نروند. کمااینکه بسیاری از هم سن و سالانشان ترجیح دادند در آن شرایط سربازی نروند و نرفتند و مشکلِ آن‌چنان خاصی هم برایشان رخ نداد.

این‌که این ویژگی از کجا آمده جای بسی تأمل دارد و جای طرح و بسط آن در این نوشته نیست. اما بدانیم که این ویژگی هیچ ربطی به سطح سواد فرد نداشته و ما بین شهدای بردسیر، از بی‌سواد کامل تا پزشکِ درس‌خوانده، این احساسِ مسئولیتِ خودخواسته را دیدیم. گویی نوع تربیت و فضای حاکم بر جامعه این افراد را بدین سمت فراخوانده. اگر کاری روی زمین بوده و از دست‌شان برمی‌آمده انجام می‌دادند. مهم نبوده که کارِ خانهِ باشد، کشاورزی یا مغازه پدر، حمل و پخشِ اعلامیه، کاه‌گل خانه همسایه، درمان دانش‌آموزِ بیمار، آموزش ریاضی به فرزندِ اقوام و در نهایت جان دادن در راه خدمت به وطن و اسلام.

اگر از من بپرسند چکیده آن‌چه که در این شش ماه از زندگی این عزیزان آموختی چه بوده است، من از همین ویژگی نام می‌برم. حقیقت این است که این احساسِ مسئولیت خودخواسته واقعاً در جامعه ما کمرنگ شده است. شاید به تسامح و البته متأسفانه بتوان گفت که در مقابل شهدا و امثال شهدا باید تلاش می‌شد تا راضی شوند از حق قانونی و شرعی خود استفاده کنند؛ اما در مقابل بسیاری از ما باید اصرار شود که به حق قانونی و شرعی خود قانع باشیم و زیاده‌خواه نباشیم.

من گمان می‌کنم ما امروز در جامعه به این ویژگی احتیاج داریم. بدین معنی که هرکسی نه تنها در وظیفه‌ای که برعهده گرفته، بلکه در همه آن‌چه که از دستش برمی‌آید احساس مسئولیت داشته باشد. این در طول تاریخ و در سطح جهانی چیز تازه‌ای نیست؛ نمونه داخلی موفقش شهدای دفاع مقدس هستند که در یک جنگ کاملاً یک طرفه و نابرابر، با همین روحیه توانستند در مقابل آن ارتش عظیم بین‌المللی بایستند.

با این ویژگی است که می‌توانیم بر مشکلات جامعه فائق آییم. مشکلات عظیم و مهمِ فرهنگی، گرانی، بیکاری، فساد اداری، بی‌ثباتیِ اقتصادی و… همگی دو سویه‌اند. یک سویه آن به مسئولین و سویه دیگر به مردم برمی‌گردد. همه خوب یاد گرفته‌ایم آسیب‌شناسی کنیم؛ در تاکسی، اداره، مدرسه، خانه همه آسیب‌شناسند و تحلیل‌گر؛ اما راه حل کارآمدی نداریم.

راه‌حل، ترجیح منفعت‌های بلند مدت اجتماعی به منفعت‌های کوچکِ زودگذرِ شخصی است. همان کاری که شهدا کردند؛ نگفتند وظیفه ما که نیست، پول کمی می‌دهند، وقت نداریم و… ؛ فقط کافی بود که دانند از پس کاری برمی‌آیند، آن کار را برای بهتر شدنِ جامعه، برای ساختنِ آینده انجام می‌دادند. هیچ وقت توجیه نکردند حالا که کسی به فکر نیست ما هم بیخیال شویم. فقط کلاه‌ِ خودشان را نچسبیده‌اند که باد نبرد. همرنگ جماعت نشدند. ایستادند، تلاش کردند، مملکت از آن گردنه عظیم گذشت؛ حالا ما چه می‌کنیم، با گردنه‌های پیشِ روی ایران اسلامی‌مان چه می‌کنیم؟!

نکته‌ای را هم عرض کنم برای آن کسانی که دغدغه ماندگاری نام شهدا را دارند؛ یادواره، دیوارنویسی، تهیه بروشور، سخنرانی و… همه عزیز است و خوب. اما بدانیم که سیره شهدا را که حفظ کنیم به طور خودکار نامشان نیز جاودانه خواهد بود. مهمترین سیره شهید هم آن است که در اداره، بازار، مدرسه، خانه، تحصیل و… احساسِ مسئولیتِ خودخواسته‌مان اجازه ندهد کم بگذاریم؛ وقتی این چنین شد؛ شهدا راضی‌اند، سیره‌شان جاری است، نامشان ماندگار.

1 نظر
  1. حمید.آ می گوید

    باسلام،ضمن تشکر و خداقوت امیدوارم که آنچه که در پایان متن آمده دستور کاری باشد برای همه… اتفاقا تمام درددل همین است…

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.